سلام
سلام
مولای من…
سلام
مولای من…
دنیا که زیادی به آدم رو میکند، فراموشی میآورد …
اما …
امان از روزهایی که حافظهی از دست رفتهی گمشده،
دوباره به جای خودش بازگردد …
من به عشقت زندهام، این عشق را از من مگیر
کی کسی از سفرهی درویش نان برداشته؟
.
.
.
1. دلتنگی ….
2. حال دلم خوب نیست … مدام خواب آب می بینم …
3. امشب، میشود چند سال؟!!
4. واژههایم از رمق افتادهاند … خودم هم …
|| قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیًّا… || سوره مریم - آیه10
|| هَـبـاءً مَنـثـُوراً … ||
ظاهرش این است که داریم برای تو می دویم و کار می کنیم
و زحمت میکشیم…
اسمش این است که تمام این دویدن هایمان، فقط برای جلب رضایت توست …
اما باطنش را که بخواهی،
میان همهی این دویدن ها آنچنان گرد و خاکی به پا کرده ایم که آن میان،
تَنــها تــویـی که گُم شـُـدهای …
دارم فکر میکنم چقدر میتوانی صبر کنی برای آدم شدنِ ما؟ …
چقدر میتوانی تحمل کنی تماشای درد کشیدنِ بهترینهای خَلقت را،
تا که ما دنیا را رها کنیم و ایمان بیاوریم به تو؟ …
دارم فکر میکنم آن روزِ عرفهای که حسین ات نشسته بود زیر نگاه تو،
و و تو را میخواند به نامی که میسوزانَد از اعماقِ وجود …
میخواندَت: یا مُمسِکَ یَدی ابراهیمَ عَن ذَبحِ اِبنه …
یا مُمسِِکَ یَدی ابراهیمَ عَن ذَبحِ اِبنه … یا مُمسِِکَ یَدی ابراهیمَ عَن ذَبحِ اِِبنه ...
و تو تنها سکوت کرده بودی …
چه حالی داشتی آن لحظهای که تو را اینچنین میخواند
و به روشنیِ تمام، آیندهای را میدید که ابراهیموار،
دارد اسماعیلِ شش ماههاش را به قربانگاه میبرد …
و میخواند تو را و عشق میکرد با این قربانی کردنش …
چه حالی داشتی تو …
چه حالی داشت او …
راوی نوشته بود: به پهنای صورت اشک میریخت … ا
گر تو هم دیدنی بودی حتما راوی مینوشت:
به پهنای صورت اشک میریختی …
راستی! امروز شنیدم که از شرایطِ قربانی، این است که نباید قربانیکننده بزرگش کرده باشد …
نباید جلوی دیدگان قربانی کننده قد کشیده باشد …
راوی نوشته بود: به پهنای صورت اشک میریخت … چه صبری کردی آن روز …
#درد-نوشت-های-من
من هم آمدم…..